در سالهای گذشته مسئله مبانی در کشور ما به یک مسئله مهم تبدیل شده است و نظر به قرینههای متعدد انحراف در انقلاب اسلامی، سوال از مبانی تبدیل به یکی از اولین سوالها از هر فعال اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شده است. البته مسئله مبانی یقینا یکی از مهمترین نیازهای هر حرکتی است. هر حرکتی خواسته یا ناخواسته مبتنی بر مبانی است چه محرک بداند و چه نداند. اما این واقعیت به معنای قبول یک قرائت نادرست از توجه به مبانی نیست.
نوع محتوا | ادبیات علمی |
موضوع | مبانی دینی |
منتشر کننده | کانال خودجوش |
در توجه به مسئله مبانی نظیر هر مسئله دیگری در عین آرمانگرایی به واقعگرایی هم نیاز است. واقعگرایی نه به معنای محافظهکاری و در مقابل آرمانگرایی بلکه به معنای شناخت درست آنچه که حقیقتا در عالم واقع محقق میشود، به معنای احصای مسیر رسیدن به آرمانها. چنین واقع گراییای در حقیقت شناخت مسیر آرمانگرایی است و یک ضرورت در مواجهه با آرمانها محسوب میشود.
فقدان واقعگرایی انحرافاتی را در نگرش به مبانی ایجاد میکند که نتیجه نهایی آن فاصله گرفتن از عمل، جدایی از مسائل مهم روز و بیتفاوتی نسبت به آنها و انتزاعی شدن است. ثمره چنین پدیدهای در عمل فاصله گرفتن از آرمانگرایی است. چنین رویکردی باعث میشود تا بخشی از جامعه حزباللهی به امید ایفای نقش بلند مدت از اصلیترین سنگرهای مبارزه فعلی فاصله گرفته و جبهه مقابل (غربگرایان) گام به گام عمق مبانی غربگرایی را در واقعیتهای عملی کشور پیادهسازی کنند. مثالهای متعددی از این پدیده هماکنون در اقتصاد و آموزش و پرورش و نظام بانکی و امثال آن قابل مشاهده است. بر این اساس در این نوشته تلاش شده است تا برخی واقعیتهای عملی در توجه به مبانی ارائه شود. به طور خاص سعی شده تا ناظر به قشر سیاستگذار و سیاستپژوه در کشور مطالبی ذکر شود. قطعا این نوشته به دنبال نفی مبنا در امور نیست بلکه میخواهد قرائت رایج از مبانی را به چالش بکشد.
- مبانی بیش از آنکه از جنس دانش باشد از جنس بینش است. در مثالی مشابه همانطور که عوام و خواص بودن الزاما تابع دانش و سواد نیست. سالهاست که خاطره زیر از مقام معظم رهبری مبنای درک دقیق مفهوم عوام و خواص قرار گرفته است.
در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق میشد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر میآمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان میگفتند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه میکنید! رانندهی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم «آقا» که میآید، سه صلوات میفرستید؟!» نمیفهمید. راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزهای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده میفهمید، روحانی نمیفهمید!
به همین میزان باید تصریح کرد چه بسا کسانی که عمر خود را در علم و دانش گذرانده باشند و حجم زیادی از کتب را خوانده باشند و به ظاهر بر حدیث و قرآن مسلط باشند اما نتوانند یک قرائت درست از مبانی انقلاب بر آن مبنا ارائه دهند و چه بسا کسانی که به ظاهر حجم مطالعه و سوادشان کم باشد اما تشخصیشان از مبانی انقلاب دقیقتر و درستتر باشد. مبانی انقلاب یعنی فهم دقیق از استقلال، آزادی، عدالت، مردم سالاری و امثال این مفاهیم. به عنوان یک مثال مشهور توصیه میکنم مبانی نظری مردم سالاری را بین مقام معظم رهبری و سایر علما به ویژه کسانی که سالهاست که اسطوره کار مبنایی هستند مقایسه کنیم. هم عالمند و هم سالها اهل مطالعه و هم انقلابی؛ اما با درک متفاوتی از انقلاب و مبانی آن. لذاست که اتکای صرف به مسیر مطالعه و دانشاندوزی تضمینی به احصاء مبانی متناسب با انقلاب ارائه نخواهد کرد. البته بالاخره حصول مبانی بدون مطالعه حاصلی نخواهد داشت و نمیتوان بدون مطالعه انتظار مبانی داشت اما این به معنای اکتفای صرف به مطالعه نیست.
بنابراین برای فهم انقلاب باید اندیشه حاکم بر آن را فهمید. همچون مقوله بصیرت که این موضوع در سطح بینش برای همه آحاد از جمله فعالان سیاستگذاری شدنی است و حتما باید مورد توجه قرار گیرد. باید درک درستی از جایگاه عدالت در برنامهریزی اقتصادی، مقوله تربیت در مواجهه با انسان، جایگاه مردم در انقلاب، مسئله اقتصاد و امثال آن داشته باشیم.
- عمل کردن در اسلام اصالت دارد. مکرر در قرآن ایمان و عمل صالح با هم ذکر شده است. همانطور که ایمان مراتبی دارد، عمل هم مراتبی دارد. ما (چه در سطح فرد و چه در سطح تشکیلات و چه در سطح یک حکومت) مکلفیم به آنچه که میدانیم عمل کنیم. عمل خود مقوم مبانی است. عمل است که خلا مبانی را به ما نشان میدهد. عمل است که ضعف و اشکالات و تعارضها را بروز میدهد و زمینه پیشرفت و بهبود را فراهم میکند. عمل است که به طور دقیق سوالاتی را برای پیگیری در عرصه مبنایی ایجاد میکند. فقه به عنوان یکی از مهمترین داراییهای مبنایی، خود چنین توسعه یافته است. یعنی مبنای عمل آحاد مردم بوده است و به حکم سئوالات و اشکالات و مسائل آرام آرام تقویت شده است. انسانِ در جنگ و معتقد به مبارزه میداند که اگر او حمله نکند دشمن حمله خواهد کرد بنابراین همزمان با طراحی و فکر و کار مبنایی، عمل هم میکند، یعنی عرصه واقعی را خالی نمیکند. انسانی که میداند عمرش محدود است قدر دقایق را برای عمل صالح میداند و... . بیعملی جزء رفتار انسان بیدغدغه، بیهدف و بیمسئله است، ولو با توجیه عمل جامع و پخته در آینده! البته بدیهی است که عمل حداقلی از مبانی را نیاز دارد و البته این حداقل از مبانی باید در دینشناسی انسان مسلمان حاصل شود.
- فاصله گرفتن از عمل جا را برای عمل دیگران باز میکند. واقعیت چند دهه کشور نشان میدهد که ما به دلیل بیاهمیتی به حل مسئله و مشغول شدن در بحثهای انتزاعی میدان را برای رقیب یعنی جریان غربگرا خالی کردهایم. ما ظرفیت جبهه انقلاب را درگیر مسائل آموزش و پرورش اعم از اقتصاد آن تا محتوا و روش تدریس و... نکردیم و امروز غربیها الگویشان را گام به گام در آنجا پیش میبرند. چرا؟ چون مسئولان سئوال دارند و آنها جواب و ما حزباللهیها نه تنها بیجوابیم بلکه اصلا نیستیم که از ما سئوال بپرسند. همین قصه در ماجراهای اقتصاد و خصوصیسازی و... هم برقرار است. اولا این تصور باطل است که با راهی به جز فکر کردن به مسئله راهحل قابل اجرا حاصل میشود و ثانیا این غفلت هم نابخشودنی است که اجازه میدهیم غربیها گام به گام پیش بیایند و فکر میکنیم که در آینده میتوانیم این گام ها را پس بگیریم. هر تصمیمی که با رویکرد انقلابی گرفته شود بهتر از این است که عرصه خالی از عناصر متعهد باشد. نمیگوییم چنین مدلی بیاشکال خواهد بود، میگوییم حرف مناسب انقلابی و قابل اجرا خارج از میدان عمل تولید نخواهد شد.
بنابراین آنچه به طور صریح تجویز میشود این است که بخش عمدهای از ظرفیتهای انسانی انقلاب اسلامی باید به حل مسائل فعلی کشور و ارتقای کارآمدی نظام بپردازند و البته داشتههای مبنایی فعلی کشور را سرلوحه کار خود قرار دهند. این مسیر است که می تواند مسیر حرکت بخش نظری انقلاب اسلامی (اعم از دانشگاهی و حوزوی را روشن نماید.)
- گرچه حقیقتا باید به هر پدیده غربی بدبین بود لیکن در مواجهه با تجربیات غرب نه میتوان اصل را بر تایید غرب گذاشت و نه بر رد
- اگر در موضعی تعارض بین حرف غربی با مبانی دینی و انقلابی روشن باشد باید آن حرف را کنار گذاشت. این را قبول نداریم که پژوهشگر و سیاستپژوه یک حرف معارض با مبانی دینی و انقلابی را به آسانی و در اولین مواجهه به بهانه اینکه چارهای نیست و تجربه دنیا است و امثال آن توجیه نماید. شاید با تساهل زیاد از مسئولان بواسطه معذوریت اجرا بتوان چنین چیزی را پذیرفت، اما پژوهشگر نمیتواند و نباید این را بگوید.
- اگر جایی از یکسو تبیین تعارض آسان نیست و به آسانی نمیتوانیم بگوییم که بین اندیشه انقلاب و تجربه غرب تعارض وجود دارد و از سوی دیگر تجربه غرب واقعا مسئله کشور را حل میکند باید از آن تجربه استفاده کنیم. البته سوء ظن به غرب کار شایستهای است. حقیقتا باید به هرچه که از طرف غرب میآید، سوء ظن داشت اما به حکم سوءظن نمیتوانیم خودمان را از تجربه بشریت محروم کنیم. به ویژه اینکه کشور هم سوالاتی دارد و مسائلی که حل آن ضروری است. بنابراین تابع میزان منفعت استفاده از چنین تجربههایی برای کشور و متصور بودن راهحلهای جایگزین میتوان برای استفاده از تجربیات غرب تصمیم گرفت.
- تولید مبانی، مسئولیت همه آحاد جامعه و فعالان علمی نیست. به ویژه نهادهایی که به دنبال حل مسئله و پاسخ به مسائل (اعم از راهبردی و یا مقطعی) هستند نمیتوانند مسئولیت تولید مبانی را هم بر دوش بگیرند. اما همه و از جمله نهادهای مذکور باید مبتنی بر مبانی عمل کنند. کار بدون مبانی از هیچکس پذیرفته نیست و به جایی هم نخواهد رسید. برای این دسته از نهادها، مبانی حجت آور، قانون اساسی، اندیشه حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، سیاستهای کلی ابلاغی مقام معظم رهبری و امثال آن است. هر حرفی که بخواهد نقش مبانی تصمیمسازی در جمهوری اسلامی را ایفا نماید باید به نحوی در نظامات رسمی و قانونی کشور نظیر اندیشه رهبری، ابلاغیههای ایشان، قانون اساسی و امثال آن تثبیت شود و یا لااقل معارض آن نباشد. البته ضعف حوزه علمیه را نباید نادیده گرفت که اکثر جریانات حوزوی هنوز نتوانستند نسبت خود با انقلاب اسلامی را به درستی برقرار کنند. اندک جریاناتی که تلاش کردند تا نوآوری دینی متناسب با انقلاب اسلامی را ارائه دهند هم از تجربه و شناخت دقیق از مسائل کشور محروم بودهاند.
- یک توجیه مهم و یک گفتمان قدیمی این است که باید ابتدا برنامه جامع داشت و بعد عمل کرد. مهمترین سوالی که این گفتمان را به چالش میکشد حد یقف جامعیت است. یعنی این سوال که کی جامعیت حاصل میشود؟ آیا امام (ره) انقلاب را متوقف بر جامعیت نمود یا بر اساس تکلیف آنچه را که میدانست عمل کرد تا آنچه را که نمیداند حاصل شود؟ سوال دوم محاجه با تجربه بشریت است. مگر غربیها ابتدا یک منظومه کامل را تهیه کردند و بعد بر مبنای آن تمدن ساختند؟ قطعا چنین نبوده است. غربیها عمدتا عمل کردند و عملشان را تبدیل به نظریه کردند و جامعیت بخشیدند. البته برای عملشان فکر کردند اما برای عملشان! این محاجه درباره انقلاب و اسلام هم قابل طرح است. با این منطق همانطور که برخیها جرات کردند و به زبان آوردند که حضرت امام (ره) نباید انقلاب میکردند و به قول برخیها زود انقلاب کردند!!! اینها تصور میکنند اگر امام دیرتر انقلاب میکردند، با مبانی جامعتری برای اداره کشور مواجه بودند غافل از اینکه آن مبانی جز با حکومت کردن حاصل نخواهد شد!
خلاصه کلام این است که اولا باید با مبانی عمل کرد لیکن مبانی بیش از آنکه از جنس دانش باشد از جنس بینش است و مبانی جز با درگیر بودن در مسئله و حل مسئله حاصل نخواهد شد. باید در گود عمل فکر کرد و عمل کرد تا مجموعه نظر و عمل با هم به تکامل برسد.
این مطلب در کانال تلگرامی خودجوش منتشر شده است.
تذکر: مطالب بازنشر و مهمان بدون هیچگونه دخل و تصرفی در سایت شفافیت برای ایران منتشر میشوند.